1


خانه ی ما گوشه زیاد دارد ، پر از بیرون رفتگی و تو رفتگی های مهندسی شده ، مهندس خوبی نداشت ، گاهی که دراز میکشم و به گوشه و کنار خانه دقت میکنم کلی زاویه میبینم

آیینه جان ندارد مثل آسمان شهر دودی رنگ و نا امید است

ساختمان های بلندی اطراف خانه ما ساخته اند به طوری که در فاصله دو متری تمام پنجره هایمان دیوار است

با خودم میگویم ، همانطور که دیگران میگویند میتوان با ساده ترین ها لذت برد ، اما من ترجیح میدهم رنج بکشم، ترجیح میدهم متنفر باشم

انگار که مرضی داشته باشم لاعلاج نا امیدم ، چشمانم بی نور شده است ، بدنم ضعیف ، عقلم پریشان ، حالم منزجر ، خمیده و خسته در خاموشی ام

2


چند روز پیش که شنیدم یکی میگفت زندگی فلاکت بار و بی هدفش را هم بسترش را که همسر میخواند نجات داده است ، با خودم گفتم که من هم عجیب به این معجزه ی ازدواج نیاز دارم ، به یک گودال گرم ، خیس و لیز، اما ، من ترجیح میدهم به مهندس خانه مان فکر کنم تا لحظه شماری برای یک خصوصی پر عرق

3


راستی چرا کسی در خصوصی های من شریک نمیشود ، بی هیچ و پیام و نامه ای ، بی هیچ نگاه خاص و معنا داری،

انگار تقصیر خودم است ، تمام حواسم را داده ام به گوشه های خانه مان ، نمیدانم ، شاید هم تقصیر مهندس خانه مان باشد