صدای دست ، جیغ ، هل هله ای می آمد
معرکه ای بر پا بود
مادری می گریید
پدری هم در کنارش زوزه کنان میرقصید
پسرک بالای دار ، دخترک هم تا به گردن زیر خاک
جمعیت بهبهه ای جو زده در عرفی خطیر
خواهری هم ماتم زده در این شرع عجیب
پسری در آن گوشه ی معرکه سجده شکر به جا می آورد
جمعیت با آن پدر سمت آن دخترک شیطان پرست سنگ خلاصی رها میکردند...
دختر اما هنوز تا پای جان و زیر خاک ، شیطان را پرستش میکرد
دو نفر مردند
دو خون ریخته شد
دو شیطان از آن قطعه زمین بر چیده شد
روزنامه فردا هم با تیتر درشتی نوشت :
یک دختر را با یک پسر ، شرع ، قاطعانه قصاص کرد
شب شد
سور و سازی بر پا بود
جمعیت یک پارچه جشن پیروزی به پا میکردند
گرگ و میش شد هوا که در آن وانفسا انفجاری رخ داد
آتشی گر گرفت
آن دخترک ماتم زده آن شب همه را با خاک یکسان کرد...
اجتماعی از هم پاشید ،
سر چی بود؟ سرچند لحظه هوس!؟ سر یک خصوصیه خفیف!؟
یا سر ضعف آن جمعیت بی خرد در پذیرش یک لحظه عشق لذیذ !؟
هر روز تیتر ها را میخوانیم ، دروغ یا راست ،
خورشید هنوز می تابد ،
زمین هم نسبتا گرد است ،
یک هزار و چهارصد و نود و شش اما
همه میمیریم.