باید از پیله ی خود به در آییم
باید از دست زخم های عرف سپر به دست گیریم ، فریاد زنان ، لخت و عریان ، پا برهنه ، دوان دوان به سمت قله های آزادی روانه شویم
آنجا نه تو هستی نه من ولی اینجا هم من هستم هم تو
در راه باید سیب هم بچینیم
در راه باید سیب هم بدزدیم
در راه باید سیب هایمان را بچینن و بدزدند .
بیا ،
بیا بی هیچ استراحتی ، این حماقت ، این غلط های عرف را قی کنیم و به راهمان ادامه دهیم
بیا که باید تقلا کرد تا پیله پاره شود ، پروانه شدن در اعتراض شروع میشود ، اعتراض به سکوت ، به سکون
بیا دهان به دهان من ، نفس در نفس من ، شانه در شانه ی من ، خنده در خنده ی من ، عرق در عرق من ، شرم در شرم من ، با حالی که نه خوب است نه بد ، این راه را ادامه دهیم .
راه را برسانیم به انتهایش
به همان بلندترین قله ی آزادی
آنجا که نه وحی به آن آمد نه انسانی
آنجا که خدا هم خسته شود از راه ، بترسد از ارتفاع ، بخندد به حماقت ما
روی آن قله چشمانمان را میبندیم
دست در دست من ، عریان ، فریاد میزنیم و میخندیم ،
آغوش در آغوش من نسیم را تعقیب میکنیم
نگران نباش ما سقوط نمیکنیم
حالا دیگر ما پروانه ایم.