گاهی دلم میخواهد خدا را به بردگی گیرم ، از هر که هست و نیست عاصی شم ،
تقدیر را به دار آویزم و با زندان خویش از درون با یک لیوان پر از الکل راضی شم .
گاهی هم دلم زمینی میخواهد مربعی شکل ، بدون جاذبه ، بی دی ان ای و بی ژن ،
یا هوایی که بی اکسیژن است و مملو از سیانوژن .
گاهی دلم سیاهی سفید میخواهد یا دو دوتایی که پنج شود ،
همسری ترنس ، حتی فاحشه یا معشوقه ای دو جنسه ، یا شاید هم هر سه باهم که با من چهار شود .
گاهی دلم جمله ای بی کلمه میخواهد یا دلم چیزی بی ربط به این جمله میخواهد مثل ؛ سکسی گروهی
عقلی بی فکر و احساسی ، پر حماقت و غروری بی جا و از روی پر رویی .
گاهی دلم عشقی بی سکس میخواهد یا برعکس ، تلمبه ای که فقط هر لحظه پیر تر شه ،
بغضی پر گریه ، گریه ای از چشمه اشکی خشکیده که شاید خون جاری شه .
گاهی هم دلم کامی میخواهد روی ایوان با بیماری مبتلا به سل ،
یا شاید هم دوستت دارمی توی جنگل از یک جزامی اما از ته دل .