من همان مرد غریبم که از عشق تو دورم ...
من همان عشق قریبم که از ذهن تو اما ، دورم ...
و همان ذهن عجیبم که اگر گریه کنی میگریم ، اگر خنده کنی در بغض تلخی میخندم .
من همان عاشق سنگ دلم که از بهر خوشبخت شدنت ، محکوم به فراموش شدنم .
من صدای بغض قناری در قفسم که فقط هق هق این روز به آن روز شدنم .
من همان فکر عمیقم که : اگر هر لحظه کنارم بودی به خوشبختی این کناره گیری بودی!؟
من همان ملعون لعینم ، عاشق اما از جسم تو دورم ،
چشم در چشم تو اما ، چشم تو رو به لنز دوربین است ،
دست در دست تو اما ، دست تو تنها یک فکر ضعیف است .