دلم تنگ است برای آزادی ای که نداشتم ، برای شادی ای که نداشتم ، خانه ای که نبود و حیاطی که هیچ گلی نداشت...
دلم تنگ است برای اشک هایی که ریخته نشد ، برای صدایی که گرفته نشد ، دستی که با هیچ دست دیگری گرم نشد...
دلم تنگ است برای شوق روزهای تعطیل به خاطر سرمای شدید و یخبندان ، برای صبح ها با همان عطر پاییزی ، بوی یک سیب سرخ یا یک انار درشت...
دلم تنگ است برای نان ، پنیر ، چای شیرین ، کنار تکرار مکرر : پاشید... ، حاااامد ، حمیـــد ، هااادی....
دلم تنگ است...
برای همان روزهایی که تنهایی معنا نداشت . عشق و عرف و شرع هیچ چهارچوبی نداشت ، برای آن روزه های کله گنجشکی که هیچ منطقی نداشت...
آن روزها به پلکی گذشت...
او رفت ، او هم رفت ...
حتی اویی که نیامد هم رفت .
حالا فقط من ماندم دل تنگی...
دل تنگ حتی برای خدایی که هیچوقت نبود .