من در خلوت خود به چه می اندیشم ؟
به گرمای تنت و وزن سرت روی تنم ، به عطر تنت ،
به مساوات نوازش کردن دستهایت با صورتت ،
من در خلوت خود ، به سکوت چشم هایت می اندیشم ،
، ... ، آری سکوت ، پس سکــوت کن ، و در عمق سکوتت بخند ، تا بگویم ؛
من در خلوت خود به چی می اندیشم !
به زمزمه ی شعر خنده هایت که همیشه نو است در گوشم ،
به سنگینی وزنت روی پایم توی آغوشم ،
به زمزمه های دوستت دارم درِ گوشت در اوج سکوت ،
به عریانی جسمت روی ایوان که منتظر است...
من ، به غیر خودم ، به غیر همه ی غیر تو ، در خلوت خود ، فقط و فقط به تو می اندیشم .