#تقلا_ققنوس

id81di@

من هر روز او را میبینم ، هر شب ؛

در خیابان پشت سرم راه می رود ، در خانه روی مبل می نشیند ، در دانشگاه به در کلاس تکیه می دهد ،

زمزمه میکند که مرا میخواهد ، فریاد میزند که چرا با دیگری میخندم ،

شب ها گریه میکنم ، روزها با رنگی پریده و حالی پریشان در جست و جوی جایی میگردم که پیدا نمیشود...

دیروز که پیش روان پزشک بودم به من گفت یک نوع افسردگی است ، یک مریضی روحی است ، اما اگر روحیست چرا جای دستش روی شانه ام سنگینی می کند !؟


پی نوشت : این حجم از ترحم اطرافیان یا دوستانی که به تعجب مرا دنبال می کنند هم ، فقط آزارم میدهد.