#تقلا_ققنوس

id81di@

آنچه در دیوار بی سنگ دلم رخت بسته است ، حال است

آنچه اما مرا گرفتار خطا کرد ، خاطره است

خاطره ی سفر کیش در کودکی با آن گرمای عجیب

یا خاطره آن دریای شمال در همان تاری سن های بلوغ

مدرسه و درس... آرام ، ساده و بی درد سر

خاطرات کمی که مرا سخره خاص میکنند و عام

بی هیچ تنبلی و شیطنتی ، من خوب بودم و معمولی

این مرا گرفتار عذاب کرده ولی حال میفهمم که گاه باید از خود بی خود شوم

به هر نحوی به ارضایی راضی شوم

گاه باید شیطنت را کرد ، عرف ها را شکست

به غلط و بی ادب به فحاشی روم

قید و بند را وا دهم ، تن به این و اون حتی به آنها هم دهم

به کوه با یک آب معدنی، یا که به دریا با یک شرت نخی، تنهایی با حماقت حتی به درک هم بروم

بغض کنم ، گریه کنم ، به هر لمسی که از راه رسید هم به ترحم پا بدهم

گاه گاهی دروغی هم باور کنم و بازی دهم ، حتی عاشق شوم

چند سوایی ای که گذشت بفهمم عه!؟ هوس بود ، فراموش کنم و خاص را تحویل عام ها دهم

خلاصه ،

هر کاری کنم، همه چی باشم و هر کس و ناکس شوم .